تفاوت دیدن و نگاه كردن
در معنای كلی عمل دیدن واكنشی طبیعی و خود به خود است، كه عضو بینایی در مقابل انعكاس نور از خود نشان میدهد، در حالی كه انسان عمل نگاه كردن را به طور ارادی و با دقت برای مقصود و هدف خاصی انجام میدهد. در عمل دیدن انسان به طور طبیعی رنگ، شكل،جهت، بافت، بعد و حركت اشیاء را بوسیله پیام های بصری دریافت میكند، در حالی كه در نگاه كردن علاوه بر دیدن اشیاء به روابط ، تناسبات ،تفاوت و… بین آنها دقت میكند. عمل دیدن یك امر كاملا طبیعی است، ما همه روزه چیزهای بسیاری در اطراف خود میبینیم، اما هنگامی كه دقیقا به اندازه، تناسبات، كاربرد، هدف و سایر جوانب آن مینگریم، و آن را مورد توجه می دهیم، این عمل نگاه كردن است، با توجه به توضیحات فوق میتوان گفت كه نگاه كردن عملی متعالیتر و عمیقتر از دیدن است.
اهمیت دیدن به این دلیل است که ما معمولاً تصاویر اشیاء را نزدیک ترین و درست ترین نشانه برای درک خصوصیات آنها می دانیم. به طوری که با نگاه کردن تصویر یک شیء می توانیم بفهمیم که ویژگی ها و امکانات آن چیست، در حالی که با شنیدن نام اشیاء و یا حتی توصیفی که از آنها می شود نمی توان آن طور که باید به خصوصیات آنها پی برد.
با این توضیحات می توان پی برد که آشنا شدن با مبانی هنرهای تجسمی تا چه اندازه می تواند در درک کردن درست جهان بصری مؤثر باشد. به ویژه این که در دوره معاصر، فراوانی رسانه های ارتباط بصری از قبیل کتاب های تصویری، تبلیغات، عکس، تلویزیون، سینما و رایانه زندگی روزمره ما را مشحون از تصاویر کرده است و به این دلیل اهمیت آموختن مبانی هنرهای تجسمی کاملاً بدیهی به نظر می رسد، علی الخصوص برای کسانی که می خواهند تحصیل و کار خود را با فعالیت در زمینه هنر تجسمی ادامه دهند
برای ساخت تصویر و همچنین درک و لذت از آن لازم است درست دیدن و خوب دیدن را فرا گرفت و تمرین کرد. تا اینجای کار حیطه عمل هنرمند و تماشاگر در برخورد با تصویر یکسان است. اما از این مرحله به بعد یعنی از زمانی که ذهن داده های بصری را تجزیه و تحلیل می کند و آنها را مبدل به مفهوم و احساس می کند برداشت ها متفاوت می شود. در حقیقت این چشم(مجموعه بافت های فیزیولوژیک) نیست که می بیند بلکه ذهن است که تصویر افتاده بر شبکیه را تبدیل به مفهوم و احساس می کند و بهتر بگوییم آن را می بیند.
برخی از صاحب نظران به آن ” چشم ذهن” لقب داده اند. لذا حس بینایی متشکل از اجزای فیزیولوژیک و سلسله اعصاب و روان است که سبب دیدن می شود. بر این اساس نحوه دیدن یک هنرمند هم از نظر کمی و هم از نظر کیفی با یک انسان معمولی متفاوت جلوه می کند. در بعد کمی، هنرمند با وقوف بر ضوابط علمی در تصویر و شناخت از روابط بصری و نیروهای تصویر، به ادراکی بالاتر و عمیق تر از ادراک مخاطبین عادی دست می یابد و در بعد کیفی هنرمند با دیدن پدیده های بصری در روند ذوقی آنها را مبدل به نقش مایه های زیبایی شناختی می کند و از اینجاست که ادراک زیبایی شناسانه و هنرمندانه آغاز می شود.
به عنوان مثال یک پرنده در قفس، برای فردی معمولی زیبا به نظر می آید اما برای یک هنرمند ضمن زیبایی، ممکن است یا زندانی دربند را نیز تداعی کند. یک سرو در دید انسانی معمولی زیباست اما از دید هنرمند ضمن زیبا بودن، تمثیلی از انسانی بی تعلق و آزاده هم هست. اینگونه تداعی ها نتیجه تفاوت کیفی در دیدن است. در حقیقت می توان گفت، آدم های معمولی می بینند اما هنرمندان نگاه می کنند.
آفرین احسنت